حلول ماه مبارک رمضان,ماه مهمانی خدا را به همه دوستانم تبریک میگم.دوستون دارم
التماس دعا
میلاد منجی علم بشریت حضرت صاحب الزمان(عج) برهمگان مبارک باد
تعجیل درفرج آقاامام زمان(عج) صلوات
آنچه برای رهایی از این بحران به کمک شرکت زیمنس آمد عقد قراردادهای خارجی بود. در 1853 زیمنس قراردادی برای نصب شبکه تلگراف در روسیه منعقد کرد. این شبکه عظیم فاصله 10.000 کیلومتری فنلاند تا کرایمی (یکی از جمهوریهای خودمختار اوکراین امروز) را پوشش میداد. قرارداد زیمنس با دولت روسیه تامین خدمات نگهداری شبکه تلگراف را نیز در برمیگرفت. به این ترتیب بود که زیمنس اولین شعبه خارجی خود را در 1855 و در سن پترزبورگ بنا کرد. مدیریت این بخش از کار را، کارل برادر ورنر بر عهده داشت. دیگر برادر ورنر یعنی ویلهم نیز در 1858 شعبه دیگر شرکت را در بریتانیا تاسیس کرد. ورنر زیمنس که از همان ابتدا افق دید خود را جهانی در نظر گرفته بود در سالهای دهه 70 و 80 قرن نوزدهم به توسعه فعالیتهای شرکت در سایر کشورهای اروپایی پرداخت و موفقیت شرکت در انجام پروژههای بزرگ در سراسر اروپا، زیمنس را به نامی شناخته شده و جهانی بدل کرد.
ورنر در سال 1890 از مدیریت شرکت کنارهگیری کرد و اداره امور را به دست دو پسر و برادر خود کارل سپرد. تحت مدیریت جدید و در سال 1897 شرکت زیمنس به یک شرکت سهامی تبدیل شد. با توجه به رشد سریع شرکت و گسترش فعالیتها، این اقدام برای تامین سرمایه پروژههای جدید ضروری بود. مدیران جدید همچنین، با خرید و تصاحب هدفمند برخی کارخانههای دیگر به تدریج فعالیتهای شرکت را به تمام حوزههای مرتبط با مهندسی برق گسترش دادند.
تا پایان سال 1914 تعداد کارکنان شرکت زیمنس به 82.000 نفر رسیده بود، که بیش از بیست هزار نفر از این افراد در خارج از آلمان زندگی میکردند، اما آنچه در این سال زیمنس را مانند بسیاری دیگر از صنایع در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی به نابودی کشاند، شروع جنگ جهانی اول بود. جنگ، بازار زیمنس را به کلی از بین برد و بیشتر شعب خارجی شرکت از تملک آن خارج شدند. در مجموع در اثر جنگ شرکت در حدود 40 درصد از سرمایه خود را از دست داد، اما زیمنس توانست در سالهای پس از جنگ جهانی اول و تحت مدیریت پسر کوچک ورنر بار دیگر جایگاه جهانی خود را بازیابد و تا سال 1925 بار دیگر نام خود را به فهرست پنج شرکت برتر تولیدات و خدمات الکترونیکی در جهان اضافه کرد. یکی از سیاستهای مدیران جدید برای دستیابی به کیفیت بالاتر این بود که با وجود تلاش برای ارائه کلیه خدمات مهندسی برق، در میان شعب شرکت تقسیم کار صورت گیرد و هر شعبه در یک رشته خاص تخصص داشته باشد، اما دوران شکوفایی بار دیگر با در گرفتن جنگ جهانی دوم پایان گرفت. از سال 1933 و با روی کار آمدن دولت سوسیالیست، دو هدف اقتصادی برای دولت آلمان در اولویت قرار گرفت: اول، مبارزه با بیکاری و دوم، نظامی کردن اقتصاد آلمان. در سال 1936 یک برنامه چهار ساله برای آمادهسازی اقتصاد آلمان و ارتش این کشور برای شروع قریبالوقوع جنگ تدوین شد. صنایع الکترونیک و برق نیز به تبع سایر صنایع با دستورات متعدد دولتی مواجه شد و به تدریج در برنامه آمادهسازی برای جنگ گرفتار شد. هر چند این بار درگیری با جنگ برای زیمنس نقطه آغاز یک رشد طولانی مدت بود که تا پایان جنگ جهانی دوم دوام آورد. نیاز روزافزون ارتش به نیروی انسانی منجر به کمبود نیروی کار در صنایع آلمان شد و برای جبران این کمبود، تعداد زیادی از خارجیان در این کشور مشغول به کار شدند که در این میان، عده زیادی به اجبار به این کار تن داده بودند. تا زمستان سال 1941 اقتصاد آلمان به طور کامل به کار اجباری اسرا وابسته شده بود. در زیمنس نیز تا پایان سال 1944 بیش از 50.000 نفر بهرغم میل خود و به صورت اجباری کار میکردند، اما شکست آلمان در پایان جنگ به تعطیلی مراکز زیمنس در برلین انجامید و این شرکت 80 درصد از داراییهای خود را از دست داد.
زیمنس برای بازسازی خود پس از جنگ با انعقاد قراردادهایی با دولت در زمینه شبکه راهآهن، خدمات پستی و همچنین تاسیس نیروگاهها را آغاز کرد. در کنار این برنامهها زیمنس به طور موقت به تولیدات با کیفیت نسبتا پایین در زمینه لوازم خانگی مثل اجاق گاز، قابلمه و امثال آن روی آورد. با گسترش فعالیتهای زیمنس در دیگر کشورها و تکیه بر پیشرفتهای تکنولوژیک این شرکت بار دیگر به بازارهای جهانی راه یافت. در دهه 70 زیمنس به بازارهای ایالات متحده و آسیا نیز راه یافت و به سرمایهگذاری در حوزههای استراتژیک مهمی چون برق، جمعآوری آمار و ارتباطات روی آورد. در سالهای دهه 90 زیمنس که تا پیش از این بیشتر با دولتها به عنوان مشتری در تماس بود، به عرصه رقابت در بازار جهانی و ارائه خدمت به مشتریان بخش خصوصی وارد شد. ورود به این عرصه به رشد روزافزون کارآیی و بهرهوری در این شرکت انجامیده و امروزه زیمنس را به یک شبکه جهانی بدل کرده که بیش از 450.000 نفر را در 190 کشور جهان به یکدیگر مرتبط میکند
ترجمه منشورآزادی کوروش
اولین بیانیه حقوق بشر
اینک که به یاری مزدا، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد. دین و آیین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، یا ملتهای دیگر را موردتحقیر قراربدهند یا به آنها توهین نمایند. من از امروز که تاج سلطنت را به سرنهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول نماید یا ننماید و هرگاه نخواهند مرا پادشاه خود بدانند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد. من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت که کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شدمن حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را بزور یا به نحو دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال تصرف نماید من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد . من امروز اعلام میکنم که هر کس آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغل را که میل دارد پیش بگیرد مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند من اعلام میکنم که هر کسی مسئول اعمال خود میباشد و هیچ کسی را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده است مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کلی ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده یا طائفه ای مرتکب تقصیر شود فقط مقصر باید مجازات گردد نه دیگری . من تا روزی که به یاری مزدا سلطنت میکنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان برده بفروشند و حکام و زیردستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از خرید و فروش مردان و زنان بعنوان برده بفروشند و رسم بردگی باید به کلی از جهان بر افتد و از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.
روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید
روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید
بر خشکچوب نیزهها گُل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری، اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر میتوان دید
خورشید را بر نیزه کمتر میتوان دید
در جام من می پیشتر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدّم تشنگانند
می ده، حریفانم صبوری میتوانند
این تازهرویان کهنهرندان زمیناند
با ناشکیبایان صبوری را قریناند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم؟
من زخم دارم، من صبوری کی توانم؟
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی! سلامت این صبوران را مبارک
من زخمدار تیغ قابیلم، برادر
میراثخوار رنج هابیلم، برادر!
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان میتنیدم
در چاه کوفه وای حیدر میشنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عماروَش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم
من زخم خوردم، صبر کردم، دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مُل کرد خورشید
بر خشکچوب نیزهها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد
بیدرد مردم، ما خدا، بیدرد مردم
نامرد مردم، ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفا را سر بریدند
مرغان بستان خدا را سر بریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشکچوب نیزهها گل کرد خورشید
شعر از: علی معلم دامغانی
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم ، نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد. دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید. سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید. چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد. پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شدهای را پذیرفت و شکیباییاش را ناشی از توانایی دانست. ششم : آنگاه که زشتی چهرهای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقابهای خودش بود. هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.
جبران خلیل جبران